شیماوداوود

عاششششششققققتم

هچیزو هیچکس نمیتونه من و داوودو ازهم جداکنه

به جز

مرگ

خیلی داوودو دوس دارم

شایدباورتون نشه

ولی حاضرم واسش جون بدم

اندازه ی همه ی اتم های جهان دوسش دارم

یا

شایدم بیشتر

پس

باشید باما

 

نوشته شده در دو شنبه 12 تير 1398برچسب:,ساعت 2:11 توسط ش.د.| |

نوشته شده در جمعه 25 اسفند 1391برچسب:,ساعت 16:49 توسط ش.د.| |

نوشته شده در جمعه 25 اسفند 1391برچسب:,ساعت 16:47 توسط ش.د.| |

نوشته شده در جمعه 25 اسفند 1391برچسب:,ساعت 16:46 توسط ش.د.| |

نوشته شده در جمعه 25 اسفند 1391برچسب:,ساعت 16:45 توسط ش.د.| |

نوشته شده در جمعه 25 اسفند 1391برچسب:,ساعت 16:44 توسط ش.د.| |

نوشته شده در جمعه 25 اسفند 1391برچسب:,ساعت 16:43 توسط ش.د.| |

نوشته شده در جمعه 25 اسفند 1391برچسب:,ساعت 16:41 توسط ش.د.| |

نوشته شده در جمعه 25 اسفند 1391برچسب:,ساعت 16:37 توسط ش.د.| |

تو به من خندیدی

و نمیدانستی

 

من به چه دلهره از باغچه همسایه

 

سیب را دزدیدم

 

باغبان ازپی من تند دوید

 

سیب را دست تو دید

 

غضب آلود به من کرد نگاه

 

سیب دندان زده

 

ازدست تو افتادبه

 

خاک

 

وتو رفتی و هنوز

 

خش خش

 

گام

 

تو

 

تکرار کنان میدهد آزارم

 

ومن اندیشه کنان

 

غرق این پندارم

 

که چرا

 

خانه ی کوچک ما سیب نداشت

 

 

نوشته شده در جمعه 25 اسفند 1391برچسب:,ساعت 16:26 توسط ش.د.| |

نوشته شده در جمعه 25 اسفند 1391برچسب:,ساعت 16:25 توسط ش.د.| |

نوشته شده در جمعه 25 اسفند 1391برچسب:,ساعت 16:24 توسط ش.د.| |

نوشته شده در جمعه 25 اسفند 1391برچسب:,ساعت 16:22 توسط ش.د.| |

نوشته شده در جمعه 25 اسفند 1391برچسب:,ساعت 16:21 توسط ش.د.| |

نوشته شده در جمعه 25 اسفند 1391برچسب:,ساعت 16:20 توسط ش.د.| |

نوشته شده در جمعه 25 اسفند 1391برچسب:,ساعت 16:18 توسط ش.د.| |

نوشته شده در جمعه 25 اسفند 1391برچسب:,ساعت 16:17 توسط ش.د.| |

نوشته شده در جمعه 25 اسفند 1391برچسب:,ساعت 16:16 توسط ش.د.| |

نوشته شده در جمعه 25 اسفند 1391برچسب:,ساعت 16:8 توسط ش.د.| |

نوشته شده در پنج شنبه 24 اسفند 1391برچسب:,ساعت 22:23 توسط ش.د.| |

نوشته شده در پنج شنبه 24 اسفند 1391برچسب:,ساعت 22:17 توسط ش.د.| |

نوشته شده در یک شنبه 15 مرداد 1391برچسب:,ساعت 3:27 توسط ش.د.| |

درآغوشم که میگیری

آنقدر آروم میشوم

که فراموش می کنم بایدنفس بکشم داوود

نوشته شده در یک شنبه 15 مرداد 1391برچسب:,ساعت 3:16 توسط ش.د.| |

هر لحظه بهانه تو را میگیرم

هر ثانیه با نبودنت درگیرم

حتی تو اگر به خاطرم تب نکنی

من یکطرفه برای تو میمیرم…

 

نوشته شده در یک شنبه 11 تير 1391برچسب:,ساعت 19:39 توسط ش.د.| |

در جواب ِ دخترم که پرسید: چرا مرا به دنیا آوردی؟

زیرا سال‌های جنگ بود

 

و من نیازمند ِ عشق بودم


برای چشیدن ِطعم آرامش.


زیرا بالای سی سال داشتم


و می ترسیدم از پژمردن


پیش از شکفتن و غنچه دادن.

 

زیرا طلاق واژه ای ست


تنها برای مرد و زن


نه برای مادر و فرزند (واژه پدر جا مانده)

 

زیرا تو هرگز نمی‌توانی بگویی:


مادر ِ سابق ِ من

 

حتی وقتی جنازه‌ام را تشییع می کنی.


و هیج چیز، هیچ چیز در این دنیا نمی تواند


میان ِ مادر و فرزند جدایی افکند


نفرت یا مرگ حتی.

 

و تو بیزاری از من

زیرا تو را به دنیا آورد ه ام


تنها به خاطر ِ ترسم از تنها ماندن


و هرگز مرا نخواهی بخشید


تا زمانی که خود فرزندی به دنیا آوری

ناتوان از تاب آوردن ِ خاکستر ِ سوزان ِ

رویاهاو آرزوهای دور و درازت

 

 

In Answer to My Daughter : Why Did You Bring Me Into Existence?

Because it was wartime
and I needed lovemaking
to taste a bit of peace.

Because I was over thirty
and I needed blooming
before becoming droopy.

Because divorce is a word
for men and women
not for mothers and children.

Because you can never say:
my ex-mother
even when you attend my funeral.

And nothing, nothing in this world
can separate a mother from her child
neither hate nor death.

And you hate me
because I brought you into existence
only for my fear of loneliness

And you’ll never forgive me
until the day you bring a child into existence
unable to bear the burning ashes of
your dreams.

 

نوشته شده در یک شنبه 11 تير 1391برچسب:,ساعت 19:34 توسط ش.د.| |

در کجا رسم بر این است که عاشق نشوی ؟ / باغبان باشی و دلتنگ شقایق نشوی ؟
.

.

.
طب مدرن ، طب سنتی ، طب سوزنی ، همه را امتحان کرده ام ، درد بی درمان است درد دوریت !
.

.

.
جای خالی نبودنت می کوبد بر دلم ، اگر نیایی همین روزها ویرانه می شوم !
.

.

.
کفرم را که در می آوری ، ایمانم به عشق بیشتر میشود !
.

.

.
عشق یعنی : به سادگی دست کسی را می گیری و به سختی هرگز رهایش نمی کنی !
.

.

.
یوسف فروختن به زر ناب هم خطاست / نفرین اگر تو را به تمام جهان دهم .
.

.

.
ما در این شهر غریبیم و در این ملک فقیر / به مرام تو گرفتار و به یاد تو اسیر .
.

.

.
برایم در ردیف کسانی هستی که به قول نیما یادت روشنم می دارد .
.

.

.
حریقی به جانم زدی با نگاهت / دلم را ربودی تو با روی ماهت / سیاهی برفت از تمام جهان / چو دیدم به یک لحظه چشم سیاهت .
.

.

.
هزار کلمه بر جای خالی ات ریختم اما پر نشد ، به گمانم از جنس بی نهایتی .

 

 

نوشته شده در یک شنبه 11 تير 1391برچسب:,ساعت 19:30 توسط ش.د.| |

نمیدانم هم اکنون کجا مشغول لبخندی ، فقط یک آرزو دارم

که در دنیای شیرینت ، میان قلب تو با غم نباشد هیچ پیوندی . . .

.

.

.

ای قرار لحظه های اضطرار ، بر روان دیده ام منشین چو خار

جاری عشقی به شریان وجود ، بی تو باید شعر دلتنگی سرود . . .

.

.

.

روزگاری شد و کسی مرد ره عشق ندید / حالیا چشم جهانی نگران من و توست . . .

.

.

.

می خواستم تصویر با تو بودن را نقاشی کنم

دیدم فاصله بینمان در ورق جا نمی شود

کمی نزدیک تر بیا ، می خواهم با تو بودن را حس کنم . . .

.

.

.

دوستی اتفاق است ، جدایی رسم طبیعت

طبیعت زیباست ، نه به زیبایی حقیقت

حقیقت تلخ است ، نه به تلخی جدایی

جدایی سخت است نه به تلخی تنهایی . . .

 

 

نوشته شده در یک شنبه 11 تير 1391برچسب:,ساعت 19:30 توسط ش.د.| |


Power By: LoxBlog.Com