شیماوداوود
عاششششششققققتم
هر لحظه بهانه تو را میگیرم در جواب ِ دخترم که پرسید: چرا مرا به دنیا آوردی؟ و من نیازمند ِ عشق بودم زیرا طلاق واژه ای ست زیرا تو هرگز نمیتوانی بگویی: حتی وقتی جنازهام را تشییع می کنی. و تو بیزاری از من زیرا تو را به دنیا آورد ه ام ناتوان از تاب آوردن ِ خاکستر ِ سوزان ِ رویاهاو آرزوهای دور و درازت In Answer to My Daughter : Why Did You Bring Me Into Existence? نمیدانم هم اکنون کجا مشغول لبخندی ، فقط یک آرزو دارم در کجا رسم بر این است که عاشق نشوی ؟ / باغبان باشی و دلتنگ شقایق نشوی ؟
هر ثانیه با نبودنت درگیرم
حتی تو اگر به خاطرم تب نکنی
من یکطرفه برای تو میمیرم…
زیرا سالهای جنگ بود
برای چشیدن ِطعم آرامش.
زیرا بالای سی سال داشتم
و می ترسیدم از پژمردن
پیش از شکفتن و غنچه دادن.
تنها برای مرد و زن
نه برای مادر و فرزند (واژه پدر جا مانده)
مادر ِ سابق ِ من
و هیج چیز، هیچ چیز در این دنیا نمی تواند
میان ِ مادر و فرزند جدایی افکند
نفرت یا مرگ حتی.
تنها به خاطر ِ ترسم از تنها ماندن
و هرگز مرا نخواهی بخشید
تا زمانی که خود فرزندی به دنیا آوری
Because it was wartime
and I needed lovemaking
to taste a bit of peace.
Because I was over thirty
and I needed blooming
before becoming droopy.
Because divorce is a word
for men and women
not for mothers and children.
Because you can never say:
my ex-mother
even when you attend my funeral.
And nothing, nothing in this world
can separate a mother from her child
neither hate nor death.
And you hate me
because I brought you into existence
only for my fear of loneliness
And you’ll never forgive me
until the day you bring a child into existence
unable to bear the burning ashes of
your dreams.
که در دنیای شیرینت ، میان قلب تو با غم نباشد هیچ پیوندی . . .
.
.
.
ای قرار لحظه های اضطرار ، بر روان دیده ام منشین چو خار
جاری عشقی به شریان وجود ، بی تو باید شعر دلتنگی سرود . . .
.
.
.
روزگاری شد و کسی مرد ره عشق ندید / حالیا چشم جهانی نگران من و توست . . .
.
.
.
می خواستم تصویر با تو بودن را نقاشی کنم
دیدم فاصله بینمان در ورق جا نمی شود
کمی نزدیک تر بیا ، می خواهم با تو بودن را حس کنم . . .
.
.
.
دوستی اتفاق است ، جدایی رسم طبیعت
طبیعت زیباست ، نه به زیبایی حقیقت
حقیقت تلخ است ، نه به تلخی جدایی
جدایی سخت است نه به تلخی تنهایی . . .
.
.
.
طب مدرن ، طب سنتی ، طب سوزنی ، همه را امتحان کرده ام ، درد بی درمان است درد دوریت !
.
.
.
جای خالی نبودنت می کوبد بر دلم ، اگر نیایی همین روزها ویرانه می شوم !
.
.
.
کفرم را که در می آوری ، ایمانم به عشق بیشتر میشود !
.
.
.
عشق یعنی : به سادگی دست کسی را می گیری و به سختی هرگز رهایش نمی کنی !
.
.
.
یوسف فروختن به زر ناب هم خطاست / نفرین اگر تو را به تمام جهان دهم .
.
.
.
ما در این شهر غریبیم و در این ملک فقیر / به مرام تو گرفتار و به یاد تو اسیر .
.
.
.
برایم در ردیف کسانی هستی که به قول نیما یادت روشنم می دارد .
.
.
.
حریقی به جانم زدی با نگاهت / دلم را ربودی تو با روی ماهت / سیاهی برفت از تمام جهان / چو دیدم به یک لحظه چشم سیاهت .
.
.
.
هزار کلمه بر جای خالی ات ریختم اما پر نشد ، به گمانم از جنس بی نهایتی .
Power By:
LoxBlog.Com |